جدول جو
جدول جو

معنی ته برگ - جستجوی لغت در جدول جو

ته برگ
(تَهْ بَ)
اصطلاح در قمار با ورق مقابل سربرگ. آنکه در حلقۀ قمار ورقهای آخر، او را باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رگ برگ
تصویر رگ برگ
برآمدگی های باریک رگ مانند در برگ درختان و گیاه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، فروزینه، شیاع، پیفه، آفروزه، پد، مرخ، حطب، پوک، پده، وقود، پرهازه، هود، آتش افروز، وقید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته رنگ
تصویر ته رنگ
نخستین رنگ که نقاش به در و پنجره یا دیوار می زند، آستر، در هنر نقاشی رنگی که ابتدا بر روی تابلو می زنند و سپس رنگ های اصلی را به کار می برند، کنایه از اثری خفیف و اندک از هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
درختی که برگ هایش ریخته باشد، کنایه از بینوا، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته دیگ
تصویر ته دیگ
مقداری از پلو که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته گیره
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بَ)
دستۀ برگ که بدان با شاخ پیوندد. (یادداشت مؤلف). میلۀ باریکی را که قطورتر از پهنک می باشد و پهنک به وسیلۀ آن به ساقۀ نبات متصل می گردد دم برگ نامند، شکل دم برگ در گیاهان مختلف متفاوت است، مثلاً گاهی استوانه شکل است مانند دم برگ داردوست و تبریزی، و گاهی مقعر و شیاردار و ناودانی شکل است مانند دم برگ نمدار. در نباتات آب زی تراپاناتانس قسمتی از دم برگ متورم و مملو از هوا می باشد و نبات به وسیلۀ آن در سطح آب شناور می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی صص 244- 245)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ زُ)
دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان. واقع در 89هزارگزی شمال خاوری گچساران. دارای 120تن سکنه است. آب آن از چشمه و ساکنین از طایفۀ باشت و بابوئی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ بِ)
مستشرقی سوئدی (1807- 1878 م) که کتابهای ذیل را منتشر کرده است: 1- جزء من کتاب المحاضره از سیوطی. 2- الانیس المعرب فی اخبار المغرب از ابن ابی زرع الفاسی. 3- فهرست تاریخ الکامل ابن اثیر. 4- خریده العجائب وفریدهالغرائب از ابن الوردی. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
ته گیره. چیزی که از طعام برشته، ته دیگ چسبیده باشد. (آنندراج) : ته دیگی، جزء برشته ای ازغذا که به دیگ می چسبد. (ناظم الاطباء). قسمتی از پلویا چلو که در ته دیگ رنگ سرخ گیرد و برنجها بهم پیوسته میگردد. قسمت زیرین پلو و چلو که سرخ و سخت شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته شود.
- ته دیگ تراشیدن، بد نواختن ذات اوتاری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ بِ رَ)
دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است که در سی و شش هزارگزی شمال بنجار کنار مرز افغان واقع است. جلگه ای گرم و معتدل است و 507 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
چخماق. آتش زنه:
شد آنچنان برطوبت هوا که آتش برگ
ز سنگ قطره برون آورد بجای شرار.
حسین ثنائی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِبَ)
تر. خرم. پرطراوت. جوان:
بسان درختی بود تازه برگ
دل از کین شاهان نترسد ز مرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ گَ / گِ)
نام گلی است. (غیاث) (آنندراج). اسم فارسی حندقوقی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، یونجه. (ناظم الاطباء) ، شبدر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در صحافی، در تداول لت در جزوه و کتاب، و آن ورقی است خارج از صفحات متصل یک فرم چاپی که در اول یا وسط کتاب و جزوه افزایند بخاطر افزایش بر مطالب یا جبران افتادگی مطالب لازم کتاب یا جزوه
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 7هزارگزی شمال خاور فیروزآباد. سکنۀ آن 143 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تک برگ
تصویر تک برگ
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی سد برگ گل گلاب گل سرخ، گونه ای از گل سرخ که آن را گلاب گویند، گلی زرد رنگ از تیره گل سرخیان کنیدا. یا گل صد برگ آسمان. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه برگ
تصویر تازه برگ
برگ تازه (درخت)، تر خرم پر طراوت جوان
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای از پاکیزه کردنپیراستن پاک داشتن، پاکیزه کردن اخلاق، اصلاح کردن از عیب و نقص (شعر یا نثر را)، پیرایش، پاکیزگی، جمع تهذیبات. یا تهذیب اخلاق. (علم)، یا تهذیب نفس
فرهنگ لغت هوشیار
آستر رنگی کم رمق که بوسیله آن جای عوامل و عناصر یک تابلو مشخص میشود. نقاش بروی ته رنگ رنگ اصلی را قرار میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر برگ
تصویر پر برگ
بسیار برگ وریق، بسیار رخت و کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش برگ
تصویر آتش برگ
آتش زنه چخماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته دیگ
تصویر ته دیگ
((تَ))
ورقه ای از برنج، سیب زمینی یا نان که در ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته رنگ
تصویر ته رنگ
((تَ. رَ))
آستر، رنگی که ابتدا به روی تابلو می زنند و بعد رنگ اصلی را به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
((بَ))
بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی معین
برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم
متضاد: غنی، متمکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قسمت داخلی آغل بره که محل تجمع گوسفندان ندوشیده است
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان داری
فرهنگ گویش مازندرانی